یکی از جمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق، درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
.....
پی نوشت:
ماه دوازدهم آمد تمام شد... اما ماه دوازدهم نیامد!
سال 95 هم دارد تمام می شود....
و آخرین جمعه اش نیز می گذرد...
اما از طنین زیبای قدم های صاحب جمعه هایمان خبری نیست...
آقا جان نیامدی این جمعه ها گذشتند بی تو ...
به امیدی که جمعه ای جمعه های سال جدید تو بیایی
یا مهدی (عج) ادرکنی...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!
از گفتن جمله ی این جمعه هم گذشت و تو نیامدی بیزارم
چشم به راه کدامین جمعه باشم
کدامین جمعه با آمدنت نور باران میشود
کدامین جمعه یوسف زهرا را نظاره میکند
تا کی چشم به راه جمعه باشیم
تا کی منتظر عزیز زهرا باشیم
با آمدنت جهان را روشن کن
بیا و بیدارمان کن
اللهم عجل لولیک الفرج... یا مهدی ادرکنی
میگویند جمعه می آید ...
آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛
او خواهد آمد .
سلام….
سلام آقا….
چه جمعه ی غریب و دلگیری...
آقا جونم ماها خاک کف پاتم نمیشیم چه برسه یارانت…
غریبی حالا معنی پیدا کرده…
درد و اندوه حالا رنگ گرفته…
الانه که ادم میفهمه انتظار وغریبی معنا داره…
وقتی بی وفایی و بیمعرفتی میبینی دلت خون میشه…
وقتی تو دعای سلامتی میکنی واونا با بی وفایی دلت رو میشکنن..
اون وقته که دلت ب درد میاد و چشات میشه کاسه ی خون…
اونوقتکه قربت و غریبی میاد سراغت….
اقاجونم چه دلی داری تو…
دریای درد و غم…
عجب جمعه های دلگیریست…

هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم
و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد،
گام هاي استوار و دستهاي سبزت را.
اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.
تو مي آيي و در هر قدم، شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت
و قاصدكي را آزاد خواهي كرد.
تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد
براي كبوتران غريب خواهي ساخت.
صداي تو، بغض فضا را مي شكافد.
فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند.
تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد
و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت:" به نام خداي اميدها"!
تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است.
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي كني
و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد.
دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است.
تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد
تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد...
تو مي آيي اي پسر فاطمه ،
يوسف زهرا يا مهدي.
به اميد آن روز!
ای مهربان من تو کجایی که این دلم
مجنون روی توست که پیدا کند تو را
ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام
چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را...
السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
دیدم تقصیر من است اینکه کم می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی
اللهم عجل لولیک الفرج
صبح جمعه کوچمونو آب و جارو کرده بودم
از غریبی و حقیری به خدا رو کرده بودم
تا غروب روز جمعه پشت خونمون نشستم
آخه من چشم انتظار پسر فاطمه هستم
پشت در غروب جمعه که همه چشم انتظارند
می شینم تا که یه روزی واسه من خبر بیارند
خبر اون کسی که دلم گداشه
همونی که ذولفقار حیدری رو شونه هاشه
او که ذکر سبز لبهاش یا امیر المومنینه
اونکه ابرو هاش شبیه پسر ام البنینه
آبروی عالمینه وارث بدرو حنینه
نقش رو پیشونی بندش یا ابولفضل یا حسینه
فاطمی ترین مردم به روی زمینه این مرد
به خدا تو علویها علوی ترینه این مرد
ان شاءالله یه روز میادو ما میشیم پا به رکابش
او سوار ذوالجناح و ما گوار تب و تابش
ان شاء الله میاد میگیره رو شونه یه پرچم سرخ
از برای انتقام گروه محرم سرخ
میاد ومیریم مدینه کنار گنبد خضراء
میشینیم کنار قبر مادرش حضرت زهرا
او ائمه بقیع رو از غریبی در میاره
روی اون قبرای خاکی گنبد طلا می زاره
میاد و میریم به سوی آقای نجف ان شا ءالله
می شینیم کنار ایوون طلای نجف می خونه
برای چشمم روضه ی دست ابو الفضل
میاد و مثل ابوالفضل تو عالم رجز می خونه
قاتل های مادرشو در میاره می سوزونه
ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمیرسد به حضورت دعای ما؟
شنبه،دوباره شنبه، دوباره سه نقطه چین…
بی تو چه زود میگذرد هفته های ما...!
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد ...
شعر از: حمید برقعی
منبع:خلوت گاه خورشید
جمعه را با شمیم دل نواز گل های محمدی آراسته ایم و بر سفره ای از نیلوفران آبی نشسته ایم.
ای ریحانه خلوت شبانه ! جهان امروز کنعانی است و تو یوسف زمان آن....
بارالها!!
با دستانی پر از نیاز و با پشتی خمیده از معصیت و با قلبی سرشار از امید به سویت میشتابم
و از تو می خوا هم تا سراپرده ی یار را کنار زنی و چشمانم را برای دیدن سیمای مهدی نور بصیرت بخشی.
مهدی جان قلب هایمان را با گلاب اشک تطهیر کرده ایم باشد که بیایی ای منجی عالم بشریت .....
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج

جمعه ها
بوی عطر یار دارد جمعه ها
وعده دیـدار دارد جـمعه ها
جـمعـه ها دل یاد دلـبر می کند
نغمه یابن الحسن سر می کند
برای آمدنت
برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعا واشک ودل بیقرار کافی نیست
خودت دعا بکن ای نازنین که بر گردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست.
اللهم عجل لولیک الفرج
قصد ندارم که موضوع جدیدی بنام ادب در حضور و مکان و زمان را که یکی از مباحث مهدوی توضیح دهم!
فقط در چند جمله کوتاه در باب این موضوع عرض نمایم:
یکی از مباحث مهدوی ادب در زمان است!
در زمانهایی که منسوب به امام مهدی (عج) است بسیار رعایت ادب باید بنماییم!
1. بنا بر تأکید بزرگان و علمای ربّانی بر رعایت ادب در زمانهایی که مخصوص به امام (عج)
2. خواهش فراوان و درخواست من بعنوان یه خواهر کوچیک و بنده حقیر پروردگار اینست که:
در زمانهایی که مخصوص به امام مهدی (عج) است بسیار مراقبت کنیم که مرتکب منکرات نشویم!
و علی الخصوص در شب و روز جمعه ادب و احترام فراوان را نسبت به امام مهدی (عج) آنچنان که شایسته آن است بنماییم!
اللهم عجل لولیک الفرج....
این جمعه هم گذشت و نیامد نگار ما
این جمعه هم نشد گرهای وا ز کار ما
هر عصر جمعه داغ دلم تازه میشود
بی تو چه سخت میگذرد روزگار ما
بی تو بهار بوی طراوت نمیدهد
بی تو شده شبیه زمستان بهار ما
شرمندهایم پیش دو چشم ترت شده
غرق گناه کوچه به کوچه دیار ما
عمرم اگر به صبح ظهور تو قد نداد
ای کاش خاک کوی تو باشد مزار ما
آقا چه میشود که در این روضهها شود
یک عصر جمعه مسجد سهله قرار ما
اللهم عجل لولیک الفرج!
هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم
و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد،
گامهاي استوار و دستهاي سبزت را.
اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.
تو مي آيي و در هر قدم،
شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد.
تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد
براي كبوتران غريب خواهي ساخت.
صداي تو، بغض فضا را مي شكافد.
فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند.
تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد
و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت:
" به نام خداي اميدها"!
با زهم یک جمعه دگر شد . . .
چشمانم به رنگ آسمان پنجره است،
آرام آرام سرد می شود. . .
چشمانم!
(درغم بزرگی است )
هفته ای دگر آغاز . . .
و آفتاب نگاهم سرخ . . .
بار دگر دلم آواره شد . . .
کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد
سوار صاعقه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتی گل یاس
بهـار غرق شمیم گـلاب خواهد شد
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
آقا جان این جمعه هم گذشت...
با ندبه ی صبحی که نزدیک ظهر خوانده شد!
و با نماز سبزت که بعد از اذان مغرب خوانده شد بجای دم غروب....
اقا جان ببخش مرا...
اقا جان شرمنده ام از این همه کوتاهی و گناه!
اما ....
آقای خوبی ها
درخواست و خواهشی دارم مولا جان
یک جمعه مانده به جمعه اخر سال...
به جمعه آخر سال 93 یک هفته مانده!
این سال عجیب که شروعش جمعه
نیمه شعبانش جمعه
و پایانش جمعه ...
اقا جان خواستم بگویم می شود این جمعه که گذشت اما
" جمعه آخر سال..... می شود بیایی؟؟؟ "

کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد
سوار صاعقه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتی گل یاس
بهار غرق شمیم گلاب خواهد شد . . .
.
.
.
جز تو کسی نیامده آقا ، سر قرار
انگار بی تو نیست کسی ، غرق انتظار
این جمعه هم گذشت و تو مثل همیشه باز
در انتظار خویش نشستی به انتظار . . .
کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد
سوار صاعقه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتی گل یاس
بهار غرق شمیمی گلاب خواهد
عـمـری به انتظار نشــستـم نیــامــدی
چـشم از همه به غیر تو بستم نیامدی
ای مـایـه امــیـد بــشــر، رشــتــه امـیـد!
از هرکســی بجـز تو گـسـستم نیامدی
ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق!
چشم انتظـار هرچـه نـشستم نیامدی
ای سـرو سـرفـراز گــلــستـــان زنــدگی!
دیدی مگر حقـیرم و پـســتــم نــیـامدی
گفتی دل شکـسته بـود جـای من فقط
این دل به خـاطـر تـو شکســتم نیامدی
عـمــری در آرزوی تــو آخــر شــد و هـنوز
در آرزوی روی تــو هــســتـم نــیــامــدی
مست گنــاه، مـرد حــقـیقــت نمی شود
دیدی همیشه غافل و مــستــم نـیامدی
زندان تن کلـیــد نـــدارد به غـــیـــر مـــرگ
چــون از رگ حــیــات نـرستــم نـیـامـدی
این جمعه هم گذشت...
یک جمعه پیر تر شدی
یک جمعه غمگین تر
یک جمعه غصه دار تر
یک جمعه تنها تر
یک جمعه غریب تر
یک جمعه نا امید تر از شیعه هایت...!
ببخش ما را آقای من... ببخش مولای من....
شرمنده ام مولا ... که یک جمعه بیشتر مرا با گناهانم نظاره گری...
و شرمنده تر.... یک جمعه بیشتر در انتظار گذاشتمت...
یک جمعه بیشتر گریاندمت...
یک جمعه بیشتر غریب ت کردم...
یک جمعه بیشتر تنهاترت کردم...
و یک جمعه بیشتر نا امید ترت کردم!
این جمعه هم گذشت و نیامد نگار ما
این جمعه هم نشد گرهای وا ز کار ما
هر عصر جمعه داغ دلم تازه میشود
بی تو چه سخت میگذرد روزگار ما
بی تو بهار بوی طراوت نمیدهد
بی تو شده شبیه زمستان بهار ما
شرمندهایم پیش دو چشم ترت شده
غرق گناه کوچه به کوچه دیار ما
عمرم اگر به صبح ظهور تو قد نداد
ای کاش خاک کوی تو باشد مزار ما
آقا چه میشود که در این روضهها شود
یک عصر جمعه مسجد سهله قرار ما
" حسین علاء الدین "
جمــــعه ای دیگر گذشـت و باز هم مولا نیامد
باز هــــــم آن ســــــیّد و آن مقــتدای ما نیامد
چشـــــمهای پر گـــناه ما به در مـاندند و مولا
یک نگاه ســـــــــردِ معـــــــنا دار کرد امّـا نیامد
حُســـن یوسف را طلب با دِرهم معدود کردیم
چون دراهم بود معدود آن گل زهـرا نیامد
سیرت زیبای او عشق است ، ای عشاق عالم
چون طلـب کردیم صورت ، یار خوش سیما نیامد
بود چون باغ جـــــهان از خار و از خاشــاک لبریز
آن گل بی خــــــــار پروا کرد و در اینــــــجا نیامد
برده دل از مـــــا و ما را کرده او مجنون و شـیدا
آری آن صـــــیاد و دام و دانــه ی دلــــــها نیامد
کودکان گشـــــتند پیر و پیرها هم جان سپردند
جمعه پی در پی گذشــــت و باز هم مولا نیامد
شعر : علی اسماعیلی
جمعه ای دیگر گذشت ولی یوسف زهرا نیامد
از جمله القاب امام زمان علیه السلام، «یوسف زهرا» است. شباهتهایی بین حضرت یوسف و امام زمان علیهم ا السلام وجود دارد که حاکی از حال و برنامه های امام و شیعیان و محبان آن بزرگوار است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حضرت مهدی علیه السلام مانند حضرت یوسف است. وقتی برادرانش بر او داخل شدند، حضرت یوسف برادران را شناخت ولی برادران او را نشناختند. امام زمان علیه السلام نیز در بازارهای شما راه می رود، معامله می کند، با شما صحبت می کند، روی فرش شما راه می رود، شما را می شناسد ولی شما او را نمی شناسید.
«وقتی برادران یوسف وارد مصر شدند حضرت یوسف علیه السلام آنها را پذیرفت. هنگام برگشتن برادران فرمود؛ اگر آمدید، بنیامین را بیاورید تا به شما گندم بیشتری بدهم والا گندم نمی دهم. برادران که بنیامین را آوردند حضرت یوسف دستور داد پیمانه گندم را در بار وی بگذارند و سپس بنیامین را به اتهام سرقت نگه داشتند. خودش را به بنیامین معرفی نموده و او را در آغوش کشید». این خلاصه ای از داستان یوسف و برادرانش بود.
و اما چند نکته مهم:
1-یوسف برادرانش را شناخت ولی برادران او را نشناختند. حضرت مهدی علیه السلام نیز همه ما را می شناسد و در بازارهای ما رفت وآمد می نماید، صحبت می کند ولی ما او را نمی شناسیم. در روایت نقل شده: وقتی آن حضرت ظهور نماید، تمام مردم او را می شناسند چون قبلا ایشان را دیده اند.
فردی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط، ختمی گرفت تا امام زمان علیه السلام را ببیند. بعد از چهل روز مولا را ندید. به استادش شیخ رجبعلی گفت که امام علیه السلام را ندیدم. استاد گفت: آن شب که در مسجد بودی و نماز می گزاردی فردی کنار شما نشسته بود که به شما فرمود: انگشتر در دست چپ کراهت دارد، و شما گفتید: «و کل مکروه جائز». آن شخص امام زمان علیه السلام بود.
2- یوسف همه را پذیرفت. با آنکه برادران یوسف تصمیم به قتل او گرفتند و نهایتا او را در چاه افکنده، پیراهنش را درآوردند، او را به بهایی اندک فروختند و چندیدن سال بین یوسف و پدرش جدایی افکندند ولی حضرت یوسف آنها را پذیرفت و به آنان گندم داد.
امام زمان ارواحناالفداه نیز تمام افراد را می پذیرد. هرگونه که باشند می توانند وارد خانه امام زمان علیه السلام شوند. این فرهنگ اهل بیت علیهم السلام است که هرکس با هر صفت و گناهی درب خانه آنان را بزند، جوابش را می دهند. فردی محضر امام محمدباقر علیه السلام مشرف شد. گفت: یابن رسول الله کسی از من طلبکار است و انسان ظالمی است و مرا اذیت میکند. امام محمدباقر علیه السلام بدهی اش را پرداخت نمود. آن فرد گفت: یابن رسول الله اگر دوباره احتیاج داشتم می توانم به شما مراجعه کنم؟ امام فرمودند: به حقی که من گردن تو دارم هر وقت احتیاج داشتی در خانه ما بیا. امام رضا علیه السلام در حدیثی به امام جواد علیه السلام سفارش نمود: خودت را در اختیار مردم قرار بده. از دربی خارج شو که فقرا صف ایستاده اند و به آنان کمک کن.
3- حضرت یوسف فرمود: محبوب من بنیامین را بیاورید. هروقت نزد امام زمان علیه السلام می رویم، محبوب امام زمان علیه السلام را ببریم. امام زمان علیه السلام از ما عمل، صداقت، تقوا- انصاف- تلاش و... می خواهد. استادی قلم تراش را گم کرد. هرچه گشت آن را نیافت. روزی شاگردش به او گفت: قلم تراش شما فلان جاست. استاد فهمید که شاگردش با امام زمان علیه السلام در ارتباط است. به شاگردش گفت: امام زمان علیه السلام را دیدی بگو: من دوست دارم ایشان را ببینم. بعد از چند روز از شاگرد پرسید آیا درخواست ما را به امام زمان علیه السلام گفتی؟ شاگرد گفت: آری و امام زمان علیه السلام فرمودند: به استادت بگو، اعمالش را اصلاح کند من خودم به دیدنش خواهم آمد.
امام زمان علیه السلام باب الله است. و امام حسین علیه السلام باب امام زمان علیه السلام است. هروقت می خواهیم در خانه امام زمان علیه السلام برویم با توسل به امام حسین علیه السلام راحت تر است.
4- یوسف تهدید کرد اگر بنیامین را نیاورید به شما گندم نمی دهم. مواظب باشیم، اگر در جستجوی محبوب مولا امام زمان علیه السلام نباشیم از درگاه آن مولا دور شده و الطاف خاصه آن حضرت به ما نخواهد رسید.
5-برادران یوسف عافیت جو بودند. برادران یوسف او را در چاه انداختند، چون برایشان سود نداشت. خدا نکند روزی شیعیان امام زمان علیه السلام عافیت جو باشند نه عافیت سوز و امام زمان علیه السلام را برای منافع مادی بخواهند.
کسانی ضرر می کنند که انتظار امام زمان را دارند ولی برای منافع مادی خود. که امام علیه السلام ظهور کرده و مشکلات مالی و زندگی مردم را حل کرده و با خیال راحت زندگی کنند.
6- یوسف بنیامین را در آغوش گرفت و خود را معرفی نمود. حضرت یوسف، فقط بنیامین را در آغوش گرفت و خودش را به او معرفی نمود. بر همه است سعی کنند کاری کنند که در آغوش امام زمان علیه السلام قرار گیرند. امام زمان علیه السلام فرمودند: من دوست دارم به خانه شیعیان بروم، روی فرششان، کنار سفره شان بنشینم، با آنان غذا بخورم ولی افسوس که گناهانشان نمی گذارد.
گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم ... گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم
7- یوسف برای رسیدن بنیامین به او، پیمانه را در بارش گذاشت و به او اتهام زد... کسی که عاشق امام زمان علیه السلام است همیشه باید منتظر امتحانات سخت باشد.
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
قدم زدن در وادی انتظار و محبت امام زمان علیه السلام دلی همچون عباس، شجاعت و شهامتی همچون عباس و حمزه و جعفر طیار، عشق به شهادتی همچون قاسم و علی اکبر و... می خواهد.
میر حامد حسین به عشق ولایت آنقدر نوشت که استخوان دو انگشت دستش پودر شد. تمرین کرد و با دست چپ می نوشت. و حاصل کارش 40 جلد کتاب عبقات الانوار شد.
علامه امینی به عشق امیرالمؤمنین علیه السلام برای جمع آوری حدیث چه مسافرتهایی نمود و کتاب الغدیر را نوشت.
ایشان می فرمایند: هروقت الغدیر را می نوشتم حضرت علی علیه السلام در کنارم نشسته بودند و الغدیر را دیکته کرده و من می نوشتم.
علامه حلی کتابی را که استاد سنی اش بر علیه شیعه نوشته بود گرفت تا یک شبه تمام آن را رونویسی کند. ولی شب خوابش برد. صبح که بلند شد تأسف خورد که چرا کتاب را تمام نکرده. وقتی کتاب را برداشت دید کتاب نوشته شده و در آخر این جمله است: «حرره صاحب الزمان».
8- بنیامین شویم نه براردان یوسف. هدف انسان باید این باشد که بنیامین شود که هم در آغوش امام قرار گرفته و هم امام زمان علیه السلام هرجا نشست در گوشش زمزمه کند: «أنا بقیه الله».
از وب سایت: www.beytoote.com
غروب جمعه

باز عصر جمعه شد ، گاه وعده ظهور
چشم های منتظر، جاده های بی عبور
باز در سكوت محض، آه می كشم تو را
بغض های كهنه را، باز می كنم مرور
آه پشت اين غروب شب نشسته در كمين
رجعتی دوباره كن، ای طلايه دار نور
كی به يمن مقدمت می رسد بهار عشق
فصل سبز عاطفه، فصل شادی و سرور
با تو رفت از اين ديار، هر چه نام عشق داشت
باز با نگاه تو عشق می كند ظهور
می وزد نسيم عشق، از ديار آفتاب
می رسد سوار سبز، از كرانه های دور
شعر ((ای قلم سوز لرین ... ))
با صدای زیبای حاج ابراهیم رهبر
ای قلم سوزلَرین دَه اَثریوخ
آشنا دَن مَنَه بیرخَبَر یوخ
گَلدی بو جومعَه دَ گِشدی آلله
فاطمَه یوسیفینَّن خبر یوخ
یاندی پروانَه لَرشمعِ سوندی
آیریلیقدان اورَه قانَه دوندی
شَأنیدَه رُتبَه دَه بی بَدَل سَن
هرگوزَل دَن آقا سَن گوزَل سَن
کیم دییر آیریلیق در دَه سال ماز؟
عاشیقین صبرینی اَل دَن آلماز؟
ای گوزوم یول لارا باخ داریخما
گون همیشَه بولوت آت دا، قالماز
قونچَه گول لَر نَه اندازَه سُل سون
قلبیلَر قویما قانیلَه دُلسون
گَلدی بو جُمعَه دَه گَلمَدین سَن
گون سایِم جمعه ی دیگَر اولسون
ای "صفایی" هَلَه دُز فراقه
یول سالاخ بیزدَه بیردَه عراقَه
قلبیلَر غُصَّه دَن داغلی قالدی
یا امام زمان گَل اَمان دی
کربلا یول لاری باغلی قالدی
سروده : شجاع الدین صفری(صفائی)
این جمعه هم رو به پایان است...

جمعه ها می گذرد:
سال ها درتب و تابیم که او می آید
جمعه ها میگذرد...
بی آنکه بیاید شاید
جایی ازکار می لنگد شاید
مدعی گاه بمن می گوید که زبانت تلخ است
نه چنان گوی که برکام کسی تلخآید
لیک هرلحظه ز اعماق دلم فریاد آید به سرور
شاید این مدعیان فرج وعشق ظهور
همه درکار فریبند و ریالند و کرور
یا که این مرده پرستان خیالاتی خام
همگی طالب میزند وجویای مقام
ورنه با این همه پیشانی مهرآلود
سینه هایی زغمش چاک وبسی مهر آلود
بی گمان باید می آمد موعود
سالها درتب وتابیم که او می آید
همه جا راز ونیاز
صف به صف سوز ودعاست
گاه بهر صف اولای نماز
بین این خاک پرستان دعواست
همه جا حیله و نیرنگ و ریاست
ظاهرا سوز و مناجات خداست
باطنا تزویر ورنگ وادعاست
مدعی والله این سوز مناجات دروغ
بهر این دین مبین پر فروغ
ظلم ناب است و زیان است و خطاست
مدعی اینگونه دینداری خطاست!
جمعه
جمعه یعنی انتظار بی کران
جمعه یعنی دور شو از دیگران
جمعه یعنی طالب مهدی شدن
جمعه یعنی ضد بد عهدی شدن
جمعه یعنی آرزوی فاطمه
جمعه یعنی گریه بی واهمه
جمعه یعنی مست و بی پروا شدن
جمعه یعنی عاشق زهرا شدن
جمعه یعنی تیغ در دست علی
جمعه یعنی هستی هست علی
جمعه یعنی با یتیمان خوب باش
جمعه یعنی ساده و محبوب باش
جمعه یعنی درد را درمان کنی
جمعه یعنی آنچه خواهی آن کنی
جمعه یعنی یک بهانه یک نفس
جمعه یعنی شاد بیرون از قفس
جمعه یعنی عید، یعنی پاک شو
همنشین انجم و افلاک شو
جمعه یعنی با خودت آسوده باش
جمعه یعنی آنچه او فرموده باش
این جمعه نیز گذشت
شب ششم محرم...
محرمه ها یادمون نره...
این روزا بیشتر دعا کنیم
بیشتر گریه کنیم شاید دعامون گرفت بخاطر عزای حسین
بخاطر صاحب عزای این ماه... بخاطر دل فاطمه زهرا
که مهدی (عج) ، پسرش غریبه..خیلی غریبه!
خدایا تو رو قسم به دل زینب ظهور آقامونو زودتر برسون!!
آقا جان بخاطر دل زینب ظهور کن ...
.: Weblog Themes By Pichak :.